"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

" دوستت دارم همه فهمیده اند از چشم هات/ دوستت دارم شبیه شعرهای مولوی"

   

امشب دریاها سیاه اند

بادِ زمزمه گر سیاه است

پرنده و گیلاس ها سیاه اند

دل من روشن است

تو خواهی آمد...

*****************

اللیلة البحار سوداء

الریح المغمغمة سوداء

الطیر و الکرز  بلون الاسود

لکن قلبی منیر

لأنکِ سوف تأتین

"شمس لنگرودی برگردان به عربی از خودم"


* عنوان پست از  محمد نجفی : نازدانه دختر بی ادعای مولوی/ دختر ابروکمان انتهای مولوی/ ظهر یک روز بهاری آن حوالی دیدمت/ خوب یادم نیست اما در کجای مولوی/ ساده پرسیدی که «آقا عذر می خواهم شما/ شعر می خواندید آن شب در ثنای مولوی؟»/ ساده بود اما سؤالت شور برپا کرده بود/ در دلم افتاد بعد از آن هوای مولوی/ بعد از آن تنها دلیل شعرهایم شدی/ آنچنان که شمس تبریزی برای مولوی/ هر دومان آبستن یک عشق عرفانی شدیم/ نطفه ی این عشق بازی ها به پای مولوی/ دوستت دارم همه فهمیده اند از چشم هات/ دوستت دارم شبیه شعرهای مولوی...

* پسر خاله ام بودی اگر در همان بیست سالگی عاشقت می شدم/پسر همسایه مان اگر/ نامه هایت را نخوانده پاره نمی کردم/هم خدمتت بودم/ هم خدمتت بودم اگر با تو از پادگان فرار می کردم/به آخر دنیا/ به دنیای آخر هم شاید/و هم سلولت اگر/ دیگر به آزادی حتی به آزادی هم فکر نمی کردم/ "رویا شاه حسین زاده"

* وقت اجلم ناله نه از رفتن جان است/از یار جدا می شوم این ناله از آن است/ "معروف تبریزی"

* زنان زیادی هستند که می توان با آنها خوابید/ اما با تعداد محدودی از آنها می توان بیدار ماند/"برتر اند راسل"

* سال ها بعد،/ آغوش/ تنها در بیلبوردها/ برای تبلیغ تنهایی در سطح شهر به نمایش در خواهد آمد/ "وحید پورزارع"

* بعضی ها هم هستند که به نظر فراموششان کرده ایم/ اما وقتی حرفشان به میان می آید دیگر نمی توانیم لبخند بزنیم/ "نزار قبانی"

* فاصله ات را با من رعایت کن/ من بی جنبه تر از آنم/که بتوانم در برابر وفور عطر تو مقاومت کنم/ و تو را تا آخرین جرعه سر نکشم/ "نزار قبانی"

* ز هر که بد شنوم در جواب خاموشم/ در این معامله استادِ لب بُوَد گوشم/ "میرزاخان سهامی"

* مادرم همیشه می گفت شادی کلید زندگیه. وقتی رفتم مدرسه، انشاء دادند بزرگ شدی می خوای چکاره بشی؟ نوشتم شاد.. گفتند موضوع انشاء را  نفهمیدی، گفتم شما زندگی رو نفهمیدید/ "جان لنون"

* اینکه با عقاید خودمان یک ابله کم عقل باشیم بهتر از این است با عقاید دیگران یک انسان دانشمند به شمار بیاییم/ "فردریش نیچه"

* خوشبختان واقعی کسانی هستند که طبیعت پوستی کلفت به آنها عطا کرده است/ "ارنست همینگوی"

* زندگی به من آموخت که همیشه منتظر حمله ی احتمالی کسی باشم که به او خوبی فراوان کردم/ "ویلیام فاکنر"

*  من بودم و او بود و دگر هیچ کس امشب/ غم جای تو خالی که عجب انجمنی بود/ "سنجر کاشانی"

* به قدر طاقت خود هر دلی غمی دارد/ دل من است  که اندوه عالمی دارد/  "فصیحی هروی "

 * ز روز غصّه شکایت چه می‌کنی ای دوست/ شب سیاهِ ستم تا سحر نخواهد ماند/ "مهدی سهیلی"

 * از غم جدا مشو که غنا می‌دهد به دل / امّا چه غم، غمی که خدا می‌دهد به دل/"شهریار"

 * ای اشک شوق، آینه‌ام پاک کن ولی/ رنگ غمم مبر که صفا می‌دهد به دل/ "شهریار"

 * دور از تو ماه من همه غم ها به یک طرف/ وین یک طرف که منّت دونان کشیده ام/ "شهریار"

 * ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن؟/ در گوشه ی میخانه هم ما را تو پیدا می‌کنی/"شهریار "

 * ز بس که در غمت از خویش بی خبر هستم / گمان برند خلایق که روز و شب مستم/ "خازن اتابکی"

 * بیماری من چون سبب پرسش او شد/ می میرم از این غم که چرا بهترم امروز/"آفتابی ساده"

 * خواستم شرح غم دل بنویسم به قلم/ آتشی در قلم افتاد که طومار بسوخت/"احمد جامی"

 * اندکی پیش تو گفتم غم دل ترسیدم / که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است/"ذوقی ترکمان"

 * بارها گفتم به خود کز دل غمش بیرون کنم / دل نمی خواهد که باشد بی غم او چون کُنم؟/"حلمی اصفهانی" 

 * از دل من  به  کجا می‌روی ای غم دیگر؟/ تو  که  هرجا  روی  آخر به بَرم  باز آیی/"نظام وفا"

 * در دفتر شعر من این دیوان معمولی/ محبوب من ماهیست با چشمان معمولی/ برعکس آهوهای حیران در هزاران شعر/ او نیز چیزی نیست جزانسان معمولی/ با پای خود دور از "پری دم" های دریایی/ عمری شنا کرده ست در یک وان معمولی/ محبوب من جای قدح نوشیدن از ساغر/  یک عمر چایی خورده در فنجان معمولی/ او جوجه تیغی روی پلک خود نچسبانده/ تا نیزه ها سازد از آن مژگان معمولی/ محبوب من این است و من با سادگی هایش/ سر میکنم در خانه ی ارزان معمولی/ جای گلستان میتوان با بوسه ای خوش بود/ در یک اتاق ساده با گلدان معمولی/ با عقد دل فرقی ندارد شاهد عقدت/ قرآن زرکوب است یا قرآن معمولی/ عاشق اگر باشی برای بردن معشوق/ اسب سفیدت می شود پیکان معمولی/ من هم بدون سیم و زر یک شاعر پاکم/ یک شاعر از نسل بدهکاران معمولی!/"غلامرضا طریقی"

 * اگر هنوز در سرت هست پس ارزشمند است/ به خاطرش خطر کن/ "پائولو کوئیلو"

* مذهب مانند یک جفت کفش می ماند/ بگرد تا آنچه اندازه ی پایت هست را پیدا کنی/ اما من را مجبور نکن تا آنها را بپوشم/ "جورج کارلین"

* گاهی اوقات زندگی شوخ طبعی ظالمانه ای دارد و چیزی را که همیشه دنبالش بوده اید در بدترین زمان ممکن به شما می دهد/" لیزا کلایپس"

* دلم شکسته و اوضاع درهمی دارد/ و سالهاست برای خودش غمی دارد/ تو در کنار خودت نیستی نمی دانی/ که در کنار تو بودن چه عالمی دارد/ نه وصل دیده ام این روزها نه هجرانت/ بدا به عشق که دنیای مبهمی دارد/ بهشت می طلبم از کسی که جانکاه است/ کسی که در دل سردش جهنمی دارد/ گذر کن از من و بار دگر به چشمانم/ بگو ببار اگر باز هم "نمی" دارد/ دلم خوش است در این کار و زار هر "بیتی  "/برای خویش "مقام معظمی" دارد/ برام مرگ رقم می زنی به لبخندت/ که خنده ی تو چه حق مسلمی دارد/ "فرامرز عرب عامری"

* وقتی خدا آدم و حوا را آفرید آنها را گفت حال مراقب یکدیگر باشید. پس از یک هفته آدم به درگاه خدا بازگشت و گفت خدایا این چیست آفریدی؟ امانم را بریده. دائم نوازش می خواهد، یک لحظه رهایم نمی کند، کارش گریه است و دائم هدایای زیبا می خواهد. لطفی کن و او را بازستان.خداوند گفت تو راز را نمی دانی ولی باشد و زن را پس گرفت. پس چون سه روز گذشت، آدم به درگاه خدا رفت و گفت: خدایا تنها شدم، یادم می آید چگونه برایم می رقصید و مرا می خنداند، تنش مایه ی آرامش جسم بود و لبخندش مایه ی آرامش روحم. عنایتی کن و او را باز پس بده. خداوند حوا را به او پس داد. چون روز تمام شد، آدم از حوا فاصله گرفت و گفت: خدایا هرچه فکر می کنم می بینم ضررش بیشتر از منفعتش است. او را باز پس بگیر. خداوند گفت: هر چه می خواهی به خود او بگو. آدم گفت: ولی من نمی توانم با او زندگی کنم. خداوند گفت: بدون او هم نمی توانی زندگی کنی . پس آدم نگاهی به حوا کرد و گفت: عزیزم همان دور بایست و لبخند بزن تا فرشته ای که از تو در ذهن خود ساخته ام تبدیل به اهریمن نشود. "برگرفته از متن سانسکریت"


* دیروز معلم انشاء کلاس دوم راهنماییم را دیدم. خانم مرزبان، معلم بداخلاقی بود و همیشه بوی صابون سیو می داد. بچه ها ازش می ترسیدند ولی من دوستش داشتم. نصف صورتش بعد از سکته فلج شده بود اما برای من دوست داشتنی بود. خوب به خاطر دارم انگشتان ظریفش را سر هر کلاس دو بار با کرم چرب می کرد و مدام با تسبیح شمار - که آن موقع ها وسیله ی عجیبی بود- ذکر می گفت. من عاشق زنگ انشاء بودم و همیشه وقتی می گفت چه کسی داوطلب می شود انشایش را بخواند من دستم بالا بود ولی همیشه می گفت تو آخر کلاس انشایت را بخوان. آخر کلاس می گفت: متولی تو بیا بخوان تا زنگ نخورده. وقتی من می خواندم می ایستاد کنار پنجره و بیرون را نگاه می کرد. خوبیه کلاسش این بود صدای نفس کسی در نمی آمد. بچه ها مجبور بودند گوش بدهند و صدای آدم توی کلاس می پیچید. خوب یادم هست ثلث دوم بعد از امتحان گفت یکی از شماها انشاء بیست شده اما نمی گویم کیست، دل تو دلم نبود مطمئن بودم من آن آدم هستم. طاقت نداشتم صبر کنم تا کارنامه ها را بدهند. زنگ آخر دنبالش دویدم، گفتم خانم تو رو خدا بگید کیه بیست شده؟ گفت: نه سپیده کارنامه که بدهند میفهمی.اصرار کردم ...گفت: فقط بدان که تو نیستی. یخ کردم، وا رفتم، گفتم: تو رو خدا بگید کیه؟ گفت: میترا بهرامی. داغ شدم، می خواستم بروم میترا را  پیدا کنم، دانه دانه آن موهای فر فری بورش را بکنم. باورم نمیشد او بیست گرفته باشد... آن هم بیست مرا. با آن همه غلط های املایی در هنگام نگارشش که خانم مرزبان خیلی به این قضیه حساس بود. تو حال خودم بودم که گفت: سپیده تو خوب می نویسی اما باید یاد بگیری قد سنت بنویسی. آن روز اصلا معنی حرفش را نفهمیدم. بعد از آن روز از میترا متنفر شدم  و دیگر هرگز داوطلبانه دستم را بالا نبردم اما نتوانستم خانم مرزبان را دوست نداشته باشم. کارنامه ها را دادند به من داد 19/75 هنوز هم نمی دانم چرا. اما دلم شکست و هیچوقت دیگر میترا را دوست نداشتم... 

* ندارد...

نظرات 13 + ارسال نظر
asrin چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 05:24 http://silent23.blog.ir

تبریک میگم بانو ان شالله خوشبخت بشین

وبلاگتون عالیه.

سلام خیلی ممنونم.

مهدخت چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 06:47

درود برشما سپیده بانو...
خوبین؟یادداشت تازه برامون نمی نویسین؟

سلام خانم مهدخت. خیلی ممنونم. من خوبم. امیدوارم شما هم خوب باشید. یک مقدار درگیر کارهای شخصیم هستم. فرصت به روز کردن اینجارو ندارم. مینویسم به زودی

محمد شیرین زاده جمعه 11 دی 1394 ساعت 08:06 http://m-bibak.blogfa.com

نادر hfvhidldhk پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 15:03 http://naderebrahimi.mihanblog.com

درود بانو لطفا موبایل خود را بفرمایید برای ارتباط شعری

جناب ابراهیمی برادر بزرگوار همکار محترم شماره موبایل بنده به چه درد شما میخوره؟ قبلا هم یه بار همین پیام رو داده بودید من سکوت کردم . لطفا ادامه ندید به کارتون.من تمام اشعار رو همینجا ثبت میکنم . هر کس که طالب خواندن شعر هست با این صفحه به خواسته هاش میرسه. اما چنانچه به هدف دیگری غیر از خواندن شعر به این پیج سر میزنه بهتره که وقتشو نگیزه پیج رو ببنده و بره.لطفا کمی مراعات کنید وقتی یک بار یه سوالی رو مطرح کردید من سکوت میکنم یعنی تمایلی به جواب دادن ندارم.

نادر hfvhidldhk سه‌شنبه 24 آذر 1394 ساعت 18:03 http://naderebrahimi.mihanblog.com

درود بانو وهمشهری فرهیخته زیباست وب جدید مبارک

مداد کوچک سه‌شنبه 24 آذر 1394 ساعت 05:12 http://medadekuchak.blogsky.com

دو نیمه سیب ؛ دو قلب سپیدند : فصلِ مشترکِ عشق " پرویز بیگی "

دریا دوشنبه 23 آذر 1394 ساعت 11:39 http://aseman2071.blogfa

مقصد عشق آنگونه که گفتند به ما روشن نیست

دوستان نیمه راهید اگر ، برگردید ]

کاظم بهمنی

دریا دوشنبه 23 آذر 1394 ساعت 11:30 http://aseman2071.blogfa.com

سلام خانم متولی عزیز

خیلی خوشحالم که شما بازهم با انتخابهای عالیتون وبلاگتون رو بروز میکنید.از خوندن تک تکشون لذت بردم.
شعرهای مولوی خیلی زیبا بود .ممنون از شما

سلام دریاجان ممنونم عزیزدلم

مهدخت یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 17:57

سلام
و سپاس که گزینش هاتون تا این حد خوبه...
از جمله ی راسل لذت بردم

سلام

ایمان یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 16:15

ســلاااام
خیلی عالی بود، مخصوصاً خاطره آخر

سلام ایمان. ممنونم مرسی

میم جمعه 20 آذر 1394 ساعت 16:28 http://m3tafa.blogfa.com

سلام
گلچین های اونجا و اینجا همیشه ناقل حس خوبه ، دم شما گرم

و اینکه :
من میخواد عربی یاد بگیره
من دوست داره عربی رو
من اراده نداره:-)
لطفا راهنمایی بفرمایید
سپاس

اینجا گزینه کامنت خصوصی نداره؟

سلام . خیلی ممنونم. اینجا کامنت خصوصی نداره برعکس بلاگفا.فکر میکنم کامنتهای خصوصی رو می تونید در قسمت تماس با من بنویسید برای یادگیری هر زبانی قبل از هر چیز باید علاقه داشته باشید و اراده..

قلب من چشم تو جمعه 20 آذر 1394 ساعت 09:46 http://negahi-yadi.blogsky.com/

امروز تازه فهمیدم
تمام عاشقانه های جهان
عاشقانه هایی که سالها
گفته ام و شنیده ام
همه بیهوده بوده اند

زیباترین عاشقانه ی جهان
همین اسم خودم بوده
وقتی از دهان تو بیرون می آید

و "میم" مالکیت
به آخرش اضافه می کنی


یاشار عبدالملکی


سلام خانم متولی عزیز
خیلی خوشحال شدم از اینکه دوباره وبلاگتون را بروز کردید
شعر شمس لنگرودی بسیار دلنشین بود مجموعه اشعار دیگه الخصوص خاطره دوران مدرسه تون همگی خواندنی و جالب بودند من امیدوارم بعد از گذشت این همه سال دیگه از خانم میترا کینه نداشته باشید و دوستش داشته باشید
موفق باشید
با مهر

سلام جناب زیادلو. خیلی ممنونم. حس های کودکی بعضی وقت ها با یه تلنگر زنده میشه. انسان ها همیشه خاطرات رو با خودشون به همراه میکشند.. سال ها از آن زمان گذشته

نیلوفر پنج‌شنبه 19 آذر 1394 ساعت 15:04

در رویایِ خوش یک زن

هیچ وقت
هیچ مردی
نمی رود
هیچ عشقی
نمی میرد

و احتمال فاصله
عبارت عجیبی ست
که بی هیچ رخدادی
در طول لحظه ای
و در عمق بوسه ای
محو می شود !

نیکی فیروزکوهی

سلام خانم متولی عزیز
واقعا لذت میبرم از انتخابهاتون بسیار زیبا هستند مخصوصا جملات بزرگان ..آرمش بخشه برای من به تمام
با آرزوی سلامت و توفیق روز افزون شما

اصلاحیه : سلام خانم نیلوفر سبک کامنت گذاشتن شما شبیه سبک جناب زیادلو بود من بدون خواندن اسم نویسنده ی کامنت به پیام جواب دادم. با گوشی هم وقتی به پیام ها جواب میدم با عجله از دقتم کم میشه. خیلی ممنونم شعر شما هم فوق العاده زیبا بود اشعار خانم نیکی فیروزکوهی را دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد